۱۳۹۲ مرداد ۴, جمعه

چند ماهی می شود که قدم هایم را با تردید و آهسته تر بر می دارم وبر خلاف عرف زنانه شاید چند روز یک بار صورتم را جلوی آیینه می بینم.کمتر دلم می خواهد از واژه ی پر طمطراق " من " استفاده کنم.
فکر می کنم اگر کمی منصف باشیم باید همینطور باشد.وقتی می بینم کودکی که با خود حمل می کنم توی این دایره ی تنگ رحم هیچ کاری جز دست و پا زدن نمی تواند بکند خیلی از مفاهیم پیش چشمم رنگ می بازد.کودکم آنقدر نا توان است که جز لگد پرانی به پوست کشیده ی شکمم کاری بلد نیست و من آنقدر نا توانم که تا پایان این نه ماه نمی توانم از این فضای کوچک و تاریک رهایش کنم.پس چقدر بیراه است این بادهایی که به غبغب می اندازیم و این قدم هایی که اینطور با اطمینان بر می داریم و خیلی وقت ها فراموش می کنیم آن کس را که فقط او می تواند.که توانِ مطلق است .