۱۳۹۲ شهریور ۱۲, سه‌شنبه

من امروز برایت نقطه ی شروع را گذاشتم.هر چند هنوز نمی دانم که اصالت با اسم است یا وجود.
تمام سرازیری خیابانِ ولیعصر را بدون آنکه مثل همیشه غصه ی درختان بریده اش را بخورم، با لبخند پهنی به شناسنامه ی سبز رنگ ات نگاه کردم و هزار بار اسم ات را خواندم " مانی مفتخری "
از امروز تو با همین قد چهل و هشت سانت و وزن سه و صد ات یکی از آدم های این دنیایی.
من و پدرت با چشم های خواب آلود از شب نخوابی های این مدت برای تک تک ثانیه هایی که روبروی توست نقشه می کشیم.هی نقشه ها را پاک می کنیم و دوباره از اول می کشیم.مثل تمام آدم ها می خواهیم تو با همه فرق داشته باشی.شبیه پسر فلانی باشی و شبیه پسر آن یکی نباشی.مراقب باشیم تو وسیله ای نشوی برای جبران آرزوهای دست نیافتنیه خودمان. یادمان بماند که برای این روزهایی که انگار افتاده اند روی دور تند ،منتی برای تو نیست و ما تو را فقط به خاطر خودخواهی خودمان به دنیا آوردیم.
تو فقط همیشه برای ما سالم بمان.چون هیچ وقت تا ابد یادم نمی رود دوشیدن شیر با شیر دوش به جای میک زدن های تو حتی همان سه روز اول، چقدر و چقدر عذاب آور بود.