۱۳۹۲ اسفند ۱۳, سه‌شنبه

روی کاناپه ی از ریخت افتاده ام لمیده ام و به موهای خوش حالت و خوشرنگه پریسا ساوجی مجری شبکه من و تو نگاه می کنم .از آنجا که تمامه موهایم دسته دسته ریخته و در حاله کچل شدن هستم به سرعت شبکه را عوض می کنم. به جایش با اعتماد به نفس زل میزنم به تبلیغ بسته ی آموزشیه بالا بالا.
طناز می گفت برای مانی بیبی انیشتین بخر.بالا بالا خوب نیست.
پسرم: بگذار خیالت را راحت کنم که من نه برایت بالا بالا می خرم و نه بیبی انیشتین.نه برایت اسباب بازی های بیشمار و مجهز و رنگارنگ می خرم و نه تخت چوبیه موزیکال. نه به زور کلاس زبان و بسکتبال ثبت نامت می کنم و به زور لباسه قرمز و آبی تنت می کنم.نه می خواهم نویسنده بشوی و نه دکتر.
اما من هر روز برایت حافظ می خوانم و تفسیر می کنم.برایت صمد بهرنگی می خوانم و اگر خوشت نیاید دوستیه خاله خرسه را برایت می خوانم.دلم می خواهد هر زبانی را که می خواهی یاد بگیری فقط برای فهمیدنه آدم های بیشتر.باید شریعتی و مطهری را بخوانی و بعد خودت انتخاب کنی که مسلمانی یا نه.
من فقط می خواهم آداب آدم بودن را خوب یاد بگیری.
و چقدر دلم می خواهد همیشه بدانی که من برای ارضای حسه مادریم تو را به دنیا آوردم تو هیچ وقت مدیون من نیستی.و خب بدم نمی آید بدانی مادرت ترجیح میدهد از حسادت موهای پر پشته پریسا ساوجی و صورت مینیاتوری اش لب هایش را بجود اما مسابقه ی تلفنی شبکه پنج را نگاه نکند...
و