۱۳۹۱ مرداد ۹, دوشنبه

این روزها در حال تمرین ِ صبرم.شده حتی ناخن هایم را کف دست فشار می دهم و به خودم می گویم " عیبی نداره"
اما می دانم که عیب دارد.می دانم این درک کردن همیشه یک طرفه است و می دانم که فقط این کارها از یک زن بر می آید که مدام با خودش بگوید به خاطر زندگیم .انگار این زندگیه لعنتی فقط مال زن است.
قبل تر ها هر وقت چیزی از حد توانم بالا می زد ، در اتاق ام را می بستم و اشک می ریختم تا مامان بی آید.اما حالا صبر می کنم.
فقط نمی دانم چه کسی و در چه تاریخی رکورد سر ریز شدن صبر را زده...

۱۳۹۱ مرداد ۳, سه‌شنبه

گاهی دلم برایت تنگ می شود.
دلتنگی برای تو یعنی دلتنگی برای خودم و طعم سیبی که وسوسه ات کردم برای چیدن.

هر وقت خوابت نمی آمد و وقت داشتی من را برای وسوسه ای که به جانت انداختم ببخش.
شاید حالِ فردایم خوب شود...

۱۳۹۱ مرداد ۱, یکشنبه

خیلی وقت است که حال هیچ کس خوب نیست.
انگار قرن هاست که وقتی از کسی می پرسم خوبی فقط می گوید : نه
فکر داستان گلشیری ام که خط اولش نوشته : " نمی دانم چرا هیچ کس زنگ نمی زند بگوید عنایت الله خان دندان بچه ام در آمده"
نمی دانم بگویم حق هم دارند یا نه.
هیچ دختر و پسری دهانشان بوی دوستت دارم ندارد.
روی دیواری نوشته بود:
آدم و هوا
من و تو
.
.
لیلی و مجنون را بسپار به افسانه ها...

حال هیچ کس خوب نیست و من هر بار خودکار را روی کاغذ می گذارم ،چشم هایم دو دو می زند و دندان هایم گوشه ی لب هایم را می گیرد و الف و پ و ت و هیچ حرفی به هم نمی چسبد تا بشود فقط یک کلمه برای گفتن این که حال این روزهای ما خوب نیست...