۱۳۹۳ شهریور ۲۲, شنبه

باید نوشت تا نپوسید.تا کنگره ی حرف های انباشته، ذهنت را خراش ندهند.تا روح نفس بکشد.پنجره ای باز شود از درون به بیرون.
تناقض محسوسات،اندیشه ها و دردها چرخ نخورند و بشوند گردباد؛ که دودمانت را به باد دهند.که ببینی هر کس و هر چیزی هستی جز خودت.
که بگردی کسی را به زور توی کوچه و خیابان و دوست و فامیل و حیوان خانگی و شاگرد میوه فروش و... پیدا کنی و برایش حرف ببافی،آنقدر که زبانت خشک شود و باز ببینی آن هایی که باید را نگفتی و هنوز مغزت آماس کرده از حرف های نگفته.
خودکار اگر باشد بهتر از دکمه های چسبیده به هم صفحه کلید است.که باز باید برای فشار دادنشان ثانیه ای تامل کنی.خودکار که بنشیند روی کاغذ خودش می شود کلمه و جمله و پاراگراف و آن وقت می شود حرف.
بعد می توانی مغزت را بگذاری روی ترازو و وزنش کنی.این درست ترین عدد است.بدون کوچکترین درصد خطا.
حا