۱۳۹۱ فروردین ۱۱, جمعه

به مونا گفتم که دیگر دارم پیر می شوم...زیر چشم هایم دو تا چروک افتاده و حوصله ی هر کاری را ندارم... گفت: منم

گفتم حوصله ی هر آدمی و هر حرفی را ندارم... تحمل ام هم برای درک کردن آدم ها رو به اتمام است... گفتم باورت می شود دلم نمی خواهد حتی تا نزدیکی دریا که در همین دویست متری ام است بروم؟  گفت : منم

گفتم چه حوصله ای داشتیم هر تابستان از این صخره ها بالا می کشیدیم و چطور نمی ترسیدیم که بی افتیم توی دریا! چقدر کله هامان باد داشت...
گفت: آره
نگاه که کردم دیدم یک ماه تا عروسی مونا مانده و من هنوز مادر نشدم.... چرا داریم انقدر زود خسته می شویم؟؟؟؟

۱۳۹۰ اسفند ۲۱, یکشنبه

من هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستم...
موارد مورد نیاز:
_ پیک شادی با کاغذ های کاهی و مداد رنگی

_ یک تکلیف برای معلم انشا که از من درخواست کرده باشد انشایی بنویسم درباره ی مسافرت عید

_ یک جفت جوراب سفید که روی مچ آن تور دو طبقه داشته باشد و پیرهن پر چین قرمز و کفش های ورنی مشکی که با یک بند چسبی بسته شود.

_ مادربزرگی بدون آلزایمر که بفهمد به محض عید شدن اولین عید دیدنیمان خانه ی اوست و پانصد تومانی های نویی که از قرآن روی میزش بیرون زده باشد و من تا آخر، چشمم به همان پانصد تومانی ها ...

_ کیف پولی با عکس خرس پوه که روز اول عید پر شود و من هر خانه ای که رسیدم پول هایش را بشمارم.

_ و مقداری خنده برای لب هایم و کمی بی خیالی و یک عالمه بچه بودن...

۱۳۹۰ اسفند ۱۸, پنجشنبه

یک بحثی هست به اسم مطالعات فرهنگی... هر بار که داستانی می خوانم استاد اولین بار اشاره می کند که این داستان ارزش مطالعات فرهنگی دارد...

یعنی وقتی آدم بیکاری از آن سر دنیا، روزی داستان من را بخواند، سریعا خواهد فهمید که فرهنگ ها و ارزش ها و حتی تابو ها در کشور من به چه روالی است.

حالا واقعا وقتی می نویسم در کشورم اگر زنی بدون روسری و مانتو در خیابان ظاهر شود همه و حتی خودم می گوییم آخی دیوانه است، آن آدم بی کار اروپایی یا آمریکایی تمام دور سرش علامت سوال نمی شود؟
یا وقتی بنویسم روی صندلی های وی آی پی برج میلاد که می نشینم سریع به شوهرم میزنم و می گویم صندلی ام شکسته است و اصلا یک درصد هم احتمال نمی دهم که صندلی نه تنها نشکسته بلکه صندلی گردان است که به همه جهت می گردد، آن آدم بیکار می فهمد چرا توی کشورم ما به همه چیز مشکوکیم؟
یعنی می فهمند که چرا بعد از هر تصادف دو تا قفل فرمان از زیر صندلی های دو ماشین بیرون می آید؟
می فهمند که چرا دختری قبل از ازدواج باید سند باکره بودن را به مادر شوهرش هدیه بدهد؟
ارزش مطالعات فرهنگی تنها حرفی است که از دهان استاد به گوشم مسخره و سطحی شنیده می شود...