۱۳۹۰ اسفند ۱۸, پنجشنبه

یک بحثی هست به اسم مطالعات فرهنگی... هر بار که داستانی می خوانم استاد اولین بار اشاره می کند که این داستان ارزش مطالعات فرهنگی دارد...

یعنی وقتی آدم بیکاری از آن سر دنیا، روزی داستان من را بخواند، سریعا خواهد فهمید که فرهنگ ها و ارزش ها و حتی تابو ها در کشور من به چه روالی است.

حالا واقعا وقتی می نویسم در کشورم اگر زنی بدون روسری و مانتو در خیابان ظاهر شود همه و حتی خودم می گوییم آخی دیوانه است، آن آدم بی کار اروپایی یا آمریکایی تمام دور سرش علامت سوال نمی شود؟
یا وقتی بنویسم روی صندلی های وی آی پی برج میلاد که می نشینم سریع به شوهرم میزنم و می گویم صندلی ام شکسته است و اصلا یک درصد هم احتمال نمی دهم که صندلی نه تنها نشکسته بلکه صندلی گردان است که به همه جهت می گردد، آن آدم بیکار می فهمد چرا توی کشورم ما به همه چیز مشکوکیم؟
یعنی می فهمند که چرا بعد از هر تصادف دو تا قفل فرمان از زیر صندلی های دو ماشین بیرون می آید؟
می فهمند که چرا دختری قبل از ازدواج باید سند باکره بودن را به مادر شوهرش هدیه بدهد؟
ارزش مطالعات فرهنگی تنها حرفی است که از دهان استاد به گوشم مسخره و سطحی شنیده می شود...

هیچ نظری موجود نیست: