۱۳۹۰ خرداد ۳۱, سه‌شنبه

من پیاده دارم میرم.
میرم برای پیدا کردن آخر دنیا.
نگو بمان.
می دانم جنگ بحرین و لیبی و سوریه و چه وچه تمام می شود.
اما شاید یک روزی سرطان گرفتم.
شاید هم این زمستان که بیاید دیوانه شدم.
یا همین هفته دیگر یکی از کس هایی که نباید بمیرد,بمیرد.
شاید یک فاجعه دیگر اتفاق بی افتد.مثلا یک روزی هیچ کس را دوست نداشته باشم.
شاید گشت ارشاد مرا بگیرد و هفتاد ضربه شلاق بخورم.
یا حتا یکی دیگر اعتصاب غذا کرد و مرد.
یا ممکن است روزی خدا را توی خیابان دیدم و بی هیچ حرفی از کنارش گذشتم.
من باید آخر دنیا را پیدا کنم و دستش را بگیرم و اگر شده با زور بیارمش اینجا.
تو اگر می خوای که من بمانم برای ماندن فقط یک اما به من بده...

۵ نظر:

katy گفت...

سلام خوبی؟
توفیس بوک که ی جورایی دیگه برام بی معنی شده باصفحات ورمیرفتم که تصادفی به این صفحه رسیدم
خیلی قشنگ مزه ی کلمات وواژگان را به خواننده منتقل می کنی آفرین.
ی چیزی بگم؟؟
اصلا" باورم نمیشد انقدرشفاف وعریان والبته زیبا فکرکنی
(به منصوروفریبای عزیزم سلام برسون)

کتی از مانیل

بی درد گفت...

مرسی کتی جون که هم خوندین و هم نظر دادین.شما هم بچه های گلتون رو ببوسین و به آقا محمد سلام برسونید.

ناشناس گفت...

Hamid mazloumi:
Daroone shivayie kalamatetoon ye ebhame bozorg a donyast kheyli khoob kalamato bayan kardi
tnx

بی درد گفت...

مرسی.ولی من این ابهام توی شیوایی برام یه پارادوکس عجیبی بود:)

بی درد گفت...

مرسی.ولی من این ابهام توی شیوایی برام یه پارادوکس عجیبی بود:)