۱۳۹۰ شهریور ۲۸, دوشنبه

معلوم است.مثل اینکه با لب هایی آغشته به رژ

 قرمز,گونه ای را ببوسی.

یا با کفش هایت روی ماسه ها راه بری.

معلوم است که همیشه بعد چه می شود.

اما تو همیشه از دور می ایستی و دست هایت را

سایه بان چشم هایت می کنی و با ژست عمیق فکر کردن

به انتهای جاده,درست جایی که آفتاب چشمانت را

می زند ,نگاه می کنی.

قسم می خورم تمام زندگی معلوم و عریان است

 اگر فقط کمی قبل از

رفتن به سر خط بعدی فکر کنی.

هیچ نظری موجود نیست: