۱۳۹۰ شهریور ۱, سه‌شنبه

وزنم زیاد شده.پنج کیلو اضافه وزن.
بیچاره زمین.باید چه اضافه وزن هایی را تحمل کند.چقدر باید جاذبه اش را تقویت کند تا ما را بکشد.ما که حجیم و سنگینیم از زور تظاهر و گناه.
کاش بلد بودم یک کاری کنم که هیچ کس نکرده.
اه .لعنت به کتاب گینس که هر کاری می خواهی بکنی یکی قبلا آن جا به اسم خودش ثبتش کرده.
من باید یک کاری برای زمین بکنم.می دانم چقدر خسته است از به دوش کشیدن همه ی ما آدم ها.
دهانم را می گذارم روی زمین.تمام جاذبه اش را می مکم.
نگاه کن.ببین.همه دارند پرت می شوند بیرون.آدم ها مثل شن های ریز از زمین پرت می شوند بیرون.
انقدر جاذبه اش را می مکم تا نوبت خودم می شود.وقتی آخرین قطره را هم بمکم دیگر تمام می شود.خودم هم پرت می شوم.
نه.نمی شود.می ترسم از دور شدن و رسیدن به جایی ناشناخته بیرون از زمین.
برگردید آدم ها.دیگر جاذبه اش را هورت نمی کشم.برگردید.زمین تنها جای امن دنیاست.
راحت باشید.خود را باز سنگین کنید از بار پوچ بودن.حالا یک چیزی می شود دیگر.تا آن وقت که بیرونمان کنند از اینجا...
راحت باشید آدم ها....

۱۳۹۰ مرداد ۲۰, پنجشنبه

فکر کردم فراموش میشوم.
فراموش نشدم.
نگرانم برای آنکه فراموشم نمی کند.
خوشحالم برای خودم که فراموش نمی شوم.

۱۳۹۰ مرداد ۱۸, سه‌شنبه

می خوام ازت تشکر کنم که هستی.دیروز بود که به نبودنت فکر کردم.فکر کردم که اگه نبودی,اگه نداشتمت چی کار می کردم؟
اگه نبودی باید یکی می شست کنارم و من می گفتم و اون می نوشت.اگه نوشته هام را می دزدید... .
یا نه.مثلا خسته می شد از هی نوشتن و هی خط زدن.چیکار باید می کردم؟
اصلا ,شاید خجالت می کشیدم هر کلمه ای را بگم.
 دیگه اون موقع کسی مشت نمی شد و بره زیر چانه ام که من بهتر محتویات ذهنم را هم بزنم.
اصلا بهش فکر نمی کنم که اگه نبودی چه کارهای دیگه ای نمی تونستم بکنم چون فقط این نوشتنه که برام مثل جان می ماند.
هیچ کس رابطه اش با ذهنم ,مثل تو مستقیم نیست.که هی اون بگه و تو بی خجالت و بدون مکث بنویسی.
مرسی دست راستم.مرسی.