۱۳۹۱ شهریور ۵, یکشنبه

تمرینی برای فاصله گرفتن از اول شخصِ مفرد

زن پاهایش را روی سنگ لَق شده ی کف ِ اتاق می گذارد .حس می کند پاهایش تیر می کشند.کفِ اتاق روی سنگ ها می نشیند و پاهای برهنه اش را در آغوش می کشد.سنگ هایِ سفت و یخ زده دلش را آشوب می کند.موهای مشکی و کوتاه اش را دور انگشتان اش می پیچاند و محکم می کشد.درد توی سلول های مغزش می پیچد و لبخند می زند.پلک هایش را با دست آنقدر می مالد تا سیاهی ریملِ شب ِ گذشته تا روی گونه هایش پایین بی آید.
لاک های نا مرتب و زرشکی اش را نگاه می کند و گوشه ی ناخن انگشتِ اشاره اش را می جود.دست هایش را تا جایی که می تواند دراز می کند و گوشی اش را از روی میز قهوه ای بر می دارد.وارد کانتکت هایش می شود و گزینه ی دلیت آل را می زند.روی سنگ ها دراز می کشد و گوشی را روی سینه اش می گذارد و بلند می خندد.

۱ نظر:

الف.ب گفت...

بیا اینجا که یک مبتلا به سرطان حسودی کرده به زنی که از دست رفته است...
بیا قبل از اینکه از دست بروم.