۱۳۹۱ آذر ۱۹, یکشنبه

ما زن ها خیلی وقت ها شبیه هم هستیم.همه مان حتی یک بار هم که شده جلوی آینه لب هایمان را قرمز کردیم و فکر کردیم "بهم می آد؟" .همه مان زیر دوش جایی از بدنمان را با تیغ بریدیم به جز آن وقت هایی که رو آوردیم به موم داغ و تحمل درد کنده شدن دسته جمعی موها.
همه مان حداقل یک بار دلمان به یک شعر یا یک نگاه یا یک صدای عاشقانه لرزیده و وقتی غبار زمان روی تنمان نشست ، با خودمان گفتیم "چقدر احمق بودم"
همه مان دلمان خواسته رنگ یا اندازه ی موهایمان را تغییر دهیم و بعد از تغییر جلوی آینه فکر کردیم " خوب شد؟"
همه مان توی تخت تک نفره مان برای کسی یا از دست کسی گریه کردیم.
همه مان در یک سنی چاقی یا لاغری انداممان برایمان دردسر بوده.
اما دغدغه هایمان خیلی فرق می کند.
من، دلم می خواهد یک روزی نویسنده ی خوبی باشم.هیچ چیزی مثل این حس زیر پوستم مدام رژه نمی رود، خواهرم دل اش می خواهد دانشگاه اش تمام شود و یک سال بنشیند روی مبل و شکلات بخورد، دوستی دارم که دل اش می خواهد شوهر خوبی پیدا کند،دوستی هم دارم که می خواهد به هر قیمتی از ایران برود.
ما زن ها خیلی وقت ها هم خیلی با هم فرق داریم...

۱ نظر:

گلاب گفت...

خیلی ساده و خیلی آشنا. دوست داشتم حس هاشو :)