۱۳۹۴ مرداد ۹, جمعه

خواب گیلاس می بینم.درخت گیلاس و برگ هایش و میوه های درشتش.هر چیز متجانسی با گیلاس توی خوابم هست.که آدم هایی می آیند و نفت می ریزند پای درخت ها .من همه شان را می شناسم اما اسم هیچ کدام یادم نمی آید.دستم تکان می خورد و از خواب می پرم.نور موبایلم را روشن می کنم.ساعت 3:17 است.حس می کنم هر چه شام دیشب بود را دارم بالا میاورم.دستم را می گیرم جلوی دهنم.از جایم بلند می شوم که حس می کنم وزنه ای بزرگ به شکمم وصل کردند.دست هام را به سرعت از دهانم می برم روی شکمم و خشکم میزند.به مغزم فشار میاورم.دو سالی می شود که زایمان کردم.با عجله میدوم توی اتاق پسرم.آرام و دمر توی تختش خوابیده.
من کی دوباره باردار شدم!!؟؟
درست اندازه ی یک زن نه ماهه شکمم بالا آمده و سنگینم.مثل پنگوءن از اتاق مانی بیرون می آیم.محمدرضا هم به پهلو خوابیده و خر و پف خفیفی می کند.
لب هایم را به دندان می گیرم.می روم توی دستشویی و چراغ را میزنم.جلوی آیینه پیرهنم را بالا میزنم .پوست شکمم باز هم کش آمده و قرمز است.چشمم به لاک های قرمزم می افتد.من هیچ وقت لاک نمی زنم.کی لاک زدم؟ دیشب چه ساعتی خوابیدم؟
چقدر فکر داشتم موقع خواب! به چه کسانی و چه جاهایی و چه وقت هایی که فکر نکردم.حس می کنم چیزی توی دلم موج می زند، درست مثل وقت هایی که مانی توی شکمم تکان می خورد.اما اینبار انگار جماعتی بزرگ آنجا گیر افتادند.دست هایم را محکم رویشان فشار می دهم و یک مرتبه بالا می آورم.تمام سینک دستشویی پر از گیلاس های لهیده می شود و من نفسم به زور بالا می آید.آنقدر بالا می آورم که حس می کنم دیگر چیزی توی دلم نیست و دست می کشم به شکمم و واقعا نیست که نیست.شکمم برگشته به حالت اولش.لرزان و یخ کرده بر می گردم توی تخت.می روم زیر پتو.دوباره بر می گردند.آدم ها، مکان ها، زمان ها...

هیچ نظری موجود نیست: