۱۳۹۰ مهر ۲۳, شنبه

نوشتنم نمی آید.بی حوصله هم نیستم.اما حروف توی ذهنم حتی به هم نمی چسبند.اگر هم بشوند کلمه مثل موشی که دنبالش می کنی ,گم می شوند توی حفره های مغزم.
همین دیگر.گم می شوند توی حفره های ذهنم, خودش یک مساله است.یکی گفت اول توی حفره های ذهن و بعد گم می شوند.اما استاد گفت" ولش کنید خانوم قاف سبکش اینطور است"
ولم هم کردند,اما باز هم نوشتنم نمی آید.هیچ چیزی به اندازه ی کافی زیاد نیست که بشود بیاریش روی کاغذ.اتفاقات و آدم ها انقدر تکراری شدند که به انتهای خودکار نرسیده صدای ناله ی کاغذ را در می آورند.
برای نوشتن باید دید و دیدن باید همه جای دنیا باشد و ما اینجاییم که برای دیدن دنیا باید از هفت خان رستم بگذریم و خیلی وقت ها به ورود ممنوع می خوریم.
آن وقت باید بنویسیم که نمی گذارند از این گربه ی محدود تکان بخوریم اما نباید .
باید  بنویسیم که هم به سارای کوچک و هم به سارای بزرگ تجاوز می شود. از تجاوز به ذهن گرفته تا جسم ,اما نباید.
باید بنویسیم به خاطر به قدرت رسیدن خودشان اعتقاد های ما را لگدمال کردند اما نباید.
باید بنویسیم فرهنگ مردم مان هر روز در حال استحاله است و نباید .
باید بنویسیم می شود زنی کنار شوهر دوست نداشتنی اش بنشیند و به مردی دوست داشتنی فکر کند اما نباید بنویسیم.
من نوشتنم نمی آید .مشکل از من است ؟؟؟




۳ نظر:

ناشناس گفت...

akheeey!! na ras migi vaghean NABAYAD! galootam ke pare koni sedat be gooshe hichki nemirese pas khodet ro khaste nakon. ama moshkel az to nist azizam, ma mahkoomine beheshtim...!

ناشناس گفت...

زیبا بود . همین . ممنون .

ناشناس گفت...

چقدر نوشته هات با قدیما فرق کرده.چقدر پخته تر می نویسی .به نظرم عالی بود .مخصی