۱۳۹۰ آذر ۸, سه‌شنبه

گاهی اینجا می نویسم فقط برای اینکه هر جمله ای که از کوچه های ذهنم رد می شود را به زور نکشانم توی داستان های کوتاهم.
گاهی هم می نویسم فقط برای اینکه همین جمله ها توی ذهنم نپوسند.
اما الان می خواهم بنویسم برای اینکه گاهی اگر ننویسی همان جمله ها تویِ چشم هات می ترکند و نمی توانی جلوی مرد خانه که این همه خسته از کار برگشته گریه کنی.
اصلا دلم نگرفته.بی امید و خسته هم نیستم.با کسی هم دعوا نکردم.
حالم خوب است.آرامم.اما دلم عجیب گریه می خواهد...چطوری این طوری می شود؟؟؟ 


هیچ نظری موجود نیست: